در قرون وسطی نمایش های خام عامیانه و مذهبی وجود داشت ولی نمایش های برگرفته از کتابهای کلاسیک بندرت و آنهم برای اهل کلیسا ،فضلا و اشراف برصحنه می رفت.زبان این نمایش ها اغلب لاتین بود . در رنسانس آشنایی و کشف نمایش های غنی کلاسیک در قرن پانزدهم و شانزدهم آغاز شد و در نهایت همین آشنایی منجر به تولد نمایش نو گردید.

نمایش های نو، حاصل تماس نمایش های یونانی ، رومی است.
الف). اینک نمایش شاخه ای از هنرهای زیبا شمرده می شود. در قرون وسطی نمایش را بازیگران آماتور و دوره گردی اجرا می کردند که به قشرهای پایین جامعه وابسته بودند و کوشش آنها صمیمانه اما غیر حرفه ای بود. حیثیت اجتماعی و مهارت حرفه ای این بازیگران و نویسندگان فقط زمانی بهبود یافت که آنان گامهایی برای رسیدن به قله های نمایش کلاسیک برداشتند. نمایش عهد رنسانس ، نمایش اشرافی بود، در همان طبقه اجتماعی متولد شد و همانجا رو به تکامل رفت آثاری که برای نمایش نوشته می شد برای مخاطبین اشراف زاده ای بود که از تحصیلات بالا و از درک زنده ای نسبت به زبان یونانی- لاتینی بر خوردار بودند.

این تماشاگران با معیارهای عالی نقد آشنا بودند و همین امر هنگامی که بابحث های فراوان و فنی در باب اصول نقد همراه می شد، ادامه تولید نمایش های خام وسطحی قرون وسطی را بیش از پیش غیرممکن می ساخت . حیثیت اجتماعی بازیگران و نمایش نامه نویسان نیز در رقابت با مردم عهد باستان پیشرفت قابل ملاحضه ای داشت، زیرا از نظر مردم باستان یک شاعر نه مردی حقه باز و معرکه گیر که یک آموزگار و شارع بود.

ب). عقیده به اینکه نمایش نوعی از ادبیات است . همانطور که دیدیم نه دانته، نه چاسر، و نه هیچ یک از معاصران آنان تفاوت اساسی میان نمایش و روایت را درک نکرده بودند. این ابهام حاکم بر اذهان در خصوص خصلت واقعی الگوهای بزرگ ادبی از ویژگیهای قرون وسطایی است و علت بی شکلی بسیاری از آثار ادبی قرون وسطی نیز همین است. وقتی از سال 1500 به این سو، ادبا در اثر پیشرفت هایی که حاصل آمد ساختمان نمایش را شناختند و آثاری از نمایش کلاسیک را به ترجمه یا تقلید در ایتالیا و فرانسه به صحنه بردند، توانائیهای نمایش آشکار گشت. پس از آن، نمایش نامه نویسان و منتقدان عهد رنسانس با رها کردن ها - باز نویسی ها و آزمودنهای الگوهای یونانی و رومی، انواعی را بنیاد نهادند که از آن پس همواره به نام یونانی آنها ( درام- کمدی یا تراژدی) خوانده شده است. برخی از آنان در راه طبقه بندی اقسام نمایش طریق افراط پیمودند و همانطور که شکسپیر در یکی از نمایشنامه هایش بسیاری از آنان را مورد تمسخر قرار داده است، زیرا به عقیده او، این نویسندگان و بازیگران به تبع ذوق و سلیقه مشتریان سبک های مختلف کلاسیک را با هم می آمیختند .

البته این نکات را نباید بدین معنی دانست که نمایش عهد رنسانس وقتی به اوج کمال رسید که به تقلید تمام آثار کمدی و تراژدی یونانی - رومی دست زد. این امر هنگامی ممکن شد که هنر نمایش در هر یک از کشور های غربی با روح آن ملتها تلاقی کرد و با آن در آمیخت و در بیان هر چه فصیح تر اندیشه یاریشان کرد. در ایتالیا این هنر، اصل خود را در اپرا بازیافت که در حقیقت تدبیری برای احیای تراژدی بود. ولی در فرانسه قرن شانزدهم، نمایش با شکست مواجه شد تا آنکه بعدها در تراژدی های کرنی وراسین و در کمدی های مولیر به ثمر نشست. در انگلستان و اسپانیا ، هر چند کمتر نمایش به سبک قدما بر صحنه رفت که با توفیق رو برو شده باشد ولی نمایشنامه نویسان این دو کشور، نکات فراوانی را از نمایشنامه ها ی کلاسیک گرفتند و با افزودن بار تخیل خود ، روح متناسب با مردم خود را در این نمایش ها دمیدند، از جمله مارلو- کالدون و البته شکسپیر.

پ). بنای تماشاخانه و اصول تولید نمایش در قرون وسطی تماشاخانه وجود نداشت ، اما در عهد رنسانس برای نخستین بار ، پس از سقوط روم ، تماشاخانه دایمی ساخته شد. دلیل این امر یکی ایجاد مکانی مناسب برای تماشاخانه ها بود که با بهبود وضع نمایش، تعدادشان روزبروز افزایش می یافت. دلیل دیگر این بود که نمایشنامه ها اغلب ریشه یونانی- رومی داشت و برای همین سعی شد تا بر این نمایشنامه ها ، فضای یونانی رومی ایجاد شود. ساختن تماشاخانه و معماری این بنای فرهنگی نیز ابتدا در ابهام قرار داشت. تا آنکه در سال 1484، برای نخستین بار ، کتابی از ویتروویوس - - معمار رومی به چاپ رسید و پس از این کتاب رنسانس خود را برای بنای ساختمانهای با شکوهی که او در کتابش توصیف کرده بود ، دست به کار شد. با این حال حتی در اوج رنسانس ، مسئله بنا و معماری تماشاخانه ها به طور کامل حل نشده بود .

بهترین تماشاخانه ها در این زمان هویتی مانند شاه داشتند!! که تلفیقی از نمایشنامه های کلاسیک و قرون وسطی است! ولی با تاکید فراوان معماران به هنر یونانی - رومی تماشاخانه های کلاسیک در اغلب نقاط مهم جهان ( پاریس ، لندن‌، نیویورک) احیا شود، نهضتی که از زمان باروک در عهد رنسانس آغاز شده بود با این احیای هنر کلاسیک در دوران ما به بار نشست. بسیاری از مشخصه های تماشاخانه های کنونی ( طاق فراز صحنه، حلقه های تزئینی، نقابهای مشهور کمدی و تراژدی ، تندیسهای شاعران، سروشان و ایزد شعر آپولو) همه و همه از تماشاخانه های کلاسیک گرفته شده اند.

ت). ساختار نمایش نو که از یونان و روم به ما رسیده است به ویژه موارد ذیل که از جهان کلاسیک پا به دنیای ما نهاده اند:
1). اندازه نمایش در عصر ما که بین 2 تا3 ساعت به طول می انجامد در حالی که در قرون وسطی بیشتر نمایش ها ، کوتاه و میان پرده بود( مانند سار سوئلا اسپانیایی که تر کیبی از رقص و آواز و داستان و روایت بود که همه ریشه در سنت داشت). البته در قرون وسطی نمایشنامه های بلند هم به نمایش در می آمد که موضوع آنها معجزات و کرامات قدیسان بود و اجرای هر کدام یک روز تمام به طول می انجامید !! در نمایش نامه ها ی شرقی( مانند کابوکی ژاپن) حتی کار از این هم فراتر می رود و اجرای یک اثر هفته ها به طول می انجامد!!! از جمله دیگر اصول کلاسیک وام گرفته شده ، تقسیم متقارن نمایش نامه به ۳ ، ۴ یا ۵ پرده بود که در هر یک بخش عمده ای از کنش نمایش گنجانده می شود.

از دیگر ابداعات یونانیان این بود که جای جای طرح را با همسرایی و رقص در واقع نقطه گذاری می کردند . این فکر که داستان نمایش باید دارای گرهی باشد در اصل متعلق به یونان و روم بوده و از آنجا به روزگار ما رسیده است و داستان دارای شخصیت های پیچیده و شاخص می باشد و بر اساس برخورد میان یکایک اشخاص داستان و تصادم نیروهای روحی آنان و نیز بر اساس تعلیق اوج گیرنده ای که از غموض فکری فزاینده و فشار عاطفی گره داستان حاصل شده باشد. نمایش منظوم (که شامل بسیاری از عالیترین نمایشنامه های ما است ) به قصد رقابت با زبان فصیح آثار نمایش یونان- روم به وجود آمد.

می دانیم که، شعر نمایشنامه ها ی قرون وسطی بیشتر به اشعار تغزلی شباهت داشت یا از شمار مضحکه ها و اشعار سست و بی مایه بود. البته نخستین آثاری که به رقابت با نمایشنامه ها ی کلاسیک نوشته شد نیز از بحر های مناسبی بر خوردار نبود. احتمال می رود که شعر سفید نو در ایتالیا و انگلستان به تقلید بحر اصلی تراژدی یونانی ، رومی، یعنی ایامبیک ۱۲ هجایی به وجود آمده باشد.

ث). کشف دوباره نمایش یونان- روم، معیارهای عالی به دست داد، اینکه چه چیز را باید ستود ، با چه چیز باید به رقابت پر داخت. به این ندای عظیم مبارزه جویی نمایش عهد رنسانس و باروک بود که پاسخ داد. نمایشنامه نویسان کلاسیک که آثارشان باقی مانده و بر نمایش جدید تأثیر داشته است از این قرارند:

۱). تراژدی نویسان آتنی: آیسخولوس( ۷ نمایشنامه)- سوفوکلس(۷ نمایشنامه)اوریپیدس(۱۹ نمایشنامه).
۲). کمدی نویس آتنی: اریستو فانوس(۱۱ اثر).
۳) کمدی نویسان روسی که تقریبا همه آثار آنان از بین رفته است ولی می دانیم که مضمون و سبک و شخصیت نمایش های این نویسندگان عمدتأ همانهایی است که مناندر آتنی و نویسندگان همطراز او در قرن سوم و چهارم ق.م ابداع کرده بودند. پلائو توس( ۲۰ اثر) و ترنسیوس ( ۶ اثر)
۴). سنکا، شهیر ترین و تنها تراژدی نویس رومی ، هر چند که وی سبک افراطی خاص خودش را داشت و برای اجرا در صحنه نمی نوشت. آثار او مبتنی بر اساطیر یونان بود و البته یک اثر تقلیدی در باب یکی از مضامین آن زمان ( نرون که زنش اکتاویا را به قتل رساند) نیز به دست ما رسیده است. در حقیقت تأثیر گذاران و محرکان اصلی نمایش رنسانس نه یونانی ها، بلکه رومی ها و در رأسشان، خطیب شهیر رومی سنکا بودند،.

همانطور که شکسپیر نیز به این موضوع توجه داشته و از زبان پولونیوس در نمایشنامه خود، آن را مطرح کرده است. میزان این تاثیر گذاری مستقیم سنکا و پلائوتوس بر نمایشنامه های رنساس تنها با میزانهای نقدی و فن شعر ارسطو و هنر شاعری هوراس قابل مقایسه است، چرا که هر دو بر شعر تأثیر، فراوان و بی دلیلی داشتند